فصل سيزدهم : شرط و شروط دایی


بعد از نهار طبق قرار قبلي به خونه نازنين اينا رفتيم تا دايي جان شرايطي رو كه نشنیده پذيرفته بوديم ، بهمون ابلاغ كنه. وقتي رسيديم هنوز دايي نیومده بود . فرصت رو غنيمت شمرده و يه دوش گرفتم . نازنين برام حوله و لباس آورد.

ازش پرسيدم از وسايل اميره ؟

گفت : نه عزيزدلم مال خودته .تعجب كرده بودم من چنين وسايلي نداشتم اونم خونه نازنين اينا .
نگذاشت زياد گيج بزنم . گفت: از تو جهازم آوردم

كاملا" اندازم بود ، گفتم : مگه تو جهازت رو هم آماده كردي . گفت همه شو . همه وسايل مربوط به داماد هم ، اندازه شماست عزيز دلم . مي دونستم آخرش مال خودم مي شي . بهم الهام شده بود.
نازنين هر لحظه برام غافل گير كننده بود.اصلا" نمي تونستم پيش بيني كنم . لحظه اي بعد بايد در چه مورد غافل گير بشم . واين هر لحظه ، اونو برام عزيز تر ودوست داشتني تر مي كرد.
بهر صورت رفتم حموم فكر مي كنم يك ساعتي شد ، وان رو پر آبگرم كرده و توش دراز كشيده بودم. وقتي اومدم بيرون ، نازنين هم که رفته بود حمام پايين دوش گرفته بود . اومد و خبر داد ، كه دايي رسیده خونه . خودم روخشك كردم ، نازنين هم اومد و موهام با سشوار خشك كرد. و فرم داد.با توجه به اينكه لباساي بيرونم از فرم افتاده بود لباس داماديم رو پوشيدم . البته ديگه پاپيونرو نزدم . وسايل تو جيب هامو جابجا كردم و لباسهاي كثيفم و گذاشتم توي يه پلاستيك. نازنين كه منو تو اين لباسا ديد ،گفت : بد جنس لباس خوشگلات و پوشيدي . حالاكه اينطور شد منم لباس نامزديم رو مي پوشم. رفت لباس نامزديش رو از تو كمدش در آورد، لباس قبلي هاش ودر آورد و اونا رو پوشيد. يه آرايش مختصري هم كرد و آماده شد .خيلي زيبا شده بود درست مثل فرشته هاي توي فيلم ها .
دست همديگر و گرفتيم و به طبقه پايين رفتيم. وقتي داخل شديم دايي بلند شد و به طرف ما اومد هردومون رو بوسيد و گفت : بنشينيد . خودش هم نشست.
زن دايي شربت آورد وخورديم .

بعد دایی شروع به صحبت كرد و گفت : قرار بود امروز من شرايط بزرگترها رو براتون بگم البته شما قبلا" نشنيده همه اونا رو قبول كردين بنابراين لازم الاجراست بعنوان تاييد سرهامون رو تكون داديم .
دايي گفت :شرط اول بنا به دستور خان داداش كه بزرگتر همه ماست وانجام دستوراتش بر همه ما واجبه ، پنجشنبه بعد از ظهر ساعت پنج دسته جمعي يعني من و شوكت و بچه ها و نصرت خان ونزهت و بچه ها وخان داداش به محضر حاج آقا كتابچي توي خيابون سي تير مي ريم و شما هارو براي سه سال به عقد موقت هم در مي اريم . كه شما مطمئن بشين ديگه مال هم هستين .
بنا به دستور خان داداش مهريه اين عقد فقط پنج سكه پهلوي طلاست كه احمد آقا بايد از جيب مبارك خودش اين پنج سكه رو بخره و هنگام عقد به نازنين بده ، چون مهريه يه حق ، گردن داماد و بايد بدهد. پس چه بهتر همان اول بدهد.
شرط دوم : شما ها بايد قول بدين درسهايتان را با جديت بخونيد ، واين ازدواج نبايد باعث افت تحصيلي شما بشه . بلكه بايد با كمك هم كاري كنيد كه باعث رشد شما بشه.
و من بيشتر از احمد توقع دارم كه ضمن برخورد جدي با امتحانات نهايي ، امكان ورود ش به دانشگاه رو هم فراهم كنه و در ضمن مشوق و راهنماي نازنين براي برگشتن به روزهاي ايده ال درسيش باشه . چون متاسفانه مدتي بود كه نازنين اونطور كه بايد وشايد به درساش نمي رسيد . حالا كه همه چيز به خوبي و خوشي گذشته بايد اين مافات رو جبران كنه.
شرط سوم : شما مي توانيد در خانه ما يا نصرت خان باشيد . اما يادتون باشه بايد عدالت رو بين ما رعايت كنين. چون هردو خانواده شما رو خيلي دوست دارن . بعد اضافه كرد اين آخري شرط خودم بود . و همراه با لبخندي كه حاكي از عشق زياد به ما بود اشك از چشمش خارج شد ما بلند شديم به طرفش رفتيم . و اينبار من هر طوري بود دستش رو بوسيديم. نازنين هم همين كار رو كرد.
من گفتم : دايي جان من به شرافتم قسم مي خورم و قول مي دم كه تمام سعي و تلاشم را درجهت انجام اين تعهدات ومهمتر از اون خوشبختي نازنين به كار ببندم. بعنوان تشکر و پيش در آمد قولم ، اين رو به شما تقديم مي كنم.
دست كردم تو جيبم و كپي نامه واحد اداري سازمان رو كه صبح گرفته بودم به دايي دادم . دايي اشكاش و پاك كرد و عينك مطالعه اش رو به چشمش زد و شروع كرد به خوندن نامه با صداي بلند .
بدينوسيله مجوز استخدام رسمي آقاي احمد نورجمشيد جهت اطلاع و اجرا ابلاغ مي گردد بديهي است نامبرده در صورت ارايه پايان نامه دوره دبيرستان در پايان سال تحصيلي جاري از اين حق ويژه كه بدون شركت در آزمون عمومي دانشگاه ها در

دانشكده راديو تلويزيون ملي ايران مشغول به تحصيل گردد برخوردار ميباشد. معاونت امور اداري و پرسنلي منصور عدالتخواه مورخ بيست وسوم اسفندماه دوهزارو پانصد و سي وچهار شاهنشاهي.

نازنين نامه رو از دست دايي گرفت ودايي مجددآ بطرفم اومد ومنو ماچ كرد و گفت : مي دونم که حتما روسفيدم مي كني ،
نازنين به طرفم برگشت و گفت : ناقلا چرا اينو قبلا" به من نشون ندادي .
گفتم : امروز صبح كه رفتم اداره اين نامه رو به من دادن سر نهار هم فرصت نشد.
نازنين رو به دايي و زندايي كرد گفت باباجون مامان جون ببخشيد ، مي دونم جلو بزرگتر اينكارا زشت اما نمي تونم جلوي خودم رو بگيرم به طرف من اومد و سرم رو تو دستاش گرفت صورتم و به لباش نزديك كرد . اما تا رسيد به صورتم يه گاز از لپام گرفت .
من كه شوكه شده بودم يه جيغ كوچولوي نا خودآگاه زدم و صورتم گرفتم .
نازنين گفت : اين گازو ازت گرفتم كه ديگه چيزاي به اين مهمي رو يادت نره اول به من بگي . همه زديم زير خنده . زندايي به طرف من اومد وگفت منم كه حق دارم دوتا ماچ دومادم و بكنم. ومنتظر جواب نشد صورت منو ماچ كرد و گفت : مادر انشالله خدا هميشه دلت رو شاد كنه .و زد زيرگريه . حالا گريه نكن كي گريه كن.جوري كه همه منقلب شدن . از جمله خود من.بي اختيار اشكام سرازير شد.

بعداز مدتي بر گشتيم اتاق نازنين كه حال اتاق هردوتامون بود. نازنين در اتاق رو كه بست گفت : خوتو آماده كن كه ميخوام گاز دوم زن وشوهري مونو ازت بگيرم.
گفتم : نمي شه عفوم كني ؟
گفت : هیچ بخششی در كار نيست ، فقط بهت ارفاق مي كنم ، اجازه مي دم چشماتو ببندي و گازت بگيرم كه زياد دردت نياد.

تسليم شدم و خودم رو آماده گاز كردم .گرماي لبهاي نازنين رو كه به صورتم نزديك مي شد حس كردم ، چشمام رو رو هم فشار آوردم كه گونه هام منقبض بشه و درد كمتري احساس كنم. كه نازنين لب هاشو روي لب هام گذاشت و شروع كرد به بوسيدن من ، يك بوسه گرم وطولاني. حس مي كردم از روي زمين كنده شده ام و حداقل يك متر از اون فاصله دارم.بيش از نيم ساعت اين بوسه طول كشيد.ساعت شش ونيم بود كه نازنين يه چادر سفيد گذاشت تو كيفش و راه افتاديم به طرف امامزاده صالح.

می بینمت که تماشا نشسته ای مرا - فصل اول : نگاه

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 41 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 40 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 39 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 38 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 37 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 36 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

رو ,كه ,نازنين ,، ,مي ,هم ,كرد و ,و گفت ,رو كه ,رو به ,به طرف

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهار کارتون فن باغ فردوس ، باغ سینما بلاغ هکس موزیک - مرجع دانلود آهنگ جدید poonehcshamim faslebarantc windowsdl گل سنگ تا اردی-بهشت