فصل سي و هفتم - پاریس زیبا


بعد از ساعتها بحث و با اصرار نازنين و تاييد خانواده من ناچار شدم قبول كنم كه به پاريس رفته و درسم رو شروع كنم.
دايي قول داد كه نازنين هر شب مي تونه هر چند ساعت كه بخواد تلفني با من حرف بزنههمينطور قرار شد تمامي تعطيلات يا من به ايران بيام و يا نازنين به ديدن من در فرانسه بياد. و بالاخره اينكه نازنين بلافاصله بعد از پايان امتحانات نهايي يعني خرداد سال ۵۷ براي زندگي به پاريس بياد.
پس بايد مقدمات سفر رو آماده مي كردم . بعد از انجام هماهنگي هاي لازم و طي مراحل اداری، پونزدهم مرداد ماه دوهزارو سيصد و پنجاه و پنج شاهنشاهي به اتفاق نازنين و بابا به طرف پاريس پرواز كرديم.
ساعت چهار بعد از ظهر بود كه هواپيما در فرودگاه شارل دوگل پاريس به زمين نشست . در فرودگاه بهروز ، يكي از رفقام كه از طرف سازمان سال گذشته بورس گرفته و به پاريس اومده بود ، به استقبالمون اومد و ما رو به هتلي كه رزرو كرده بود برد و براي استراحتي كوتاه تنها گذاشت.
بعد از استقرار تو هتل و يك استراحت دو ، سه ساعته بهروز دوباره به سراغمون اومد و براي خوردن شام مارو به رستوراني تو منطقه شانزه ليزه برد.

خيابون شانزه ليزه با مراكز خريد بزرگ و شيكش . ، زير نور چراغهاي رنگارنگ ،. زيبا و با شكوه ، چشم هر بيننده رو نوازش مي كرد.بعد از صرف شام تصميم گرفتيم كمي قدم بزنيم ، پس ، از رستوران خارج شديم و قدم ن به طرف مراكز خريد رفتيم.
ويترين فروشگاه ها ، نگاه عابرين رو ، با هر سليقه اي به سمت خودش مي كشيد . چشمم به يه عطر فروشي افتاد ، در حاليكه بابا و بهروز سر گرم گفتگو در مورد محله هاي مناسب براي تهيه خانه بمنظور استقرار من بودند . دست نازنين رو گرفتم و به داخل فروشگاه رفتيم.
بوي عطرهاي محتلف فضاي داخل مغازه رو پر كرده بود ، دم احساس مي كرد همه گلهاي معطر بهشتي رو اونجا جمع كردن
من و فرشته كوچيكم دست در دست هم به شيشه هاي ظريف و قشنگي كه مملو از مايعات معطر بود نگاه مي كرديم .

فروشنده اي بسيار زيبا و مودب به سمت ما اومد و به فرانسوي از ما پرسيد : كمكي مي تونه به ما بكنه.

با چند كلمه اي دست و پا شيكسته حاليش كردم ، براي نازنينم يه هديه خوب ميخوام. ما رو به سمتي برد و شروع كرد به ارائه انواع مناسب عطر ، بالاخره نازنين يكيش رو انتخاب كرد و خريديم و فروشنده با سليقه تمام بسته بنديش كرد و به من داد.
من با يك پوزيسيون رمانتيك به طرف نازنين برگشتم و در حاليكه به حالت زانو زده در اومده بودم ، اون بسته رو به نازنين تقديم كردم ،فروشنده كه خانمي بيست يكي دو ساله بود . از اين كار من خيلي خوشش اومد و يه شاخه گل سرخ به من داد تا همراه هديه به نازنين بدم

نازنين در حاليكه خنده اي شيرين روي لب داشت به من نزديك شد و گونه من رو بوسيد و گفت : احمد ازت ممنونم . خيلي دوستت دارم .
من هم بوسهُ كوتاهي از لباش گرفتم و گفتم : تو همه هستي من هستي همه هستي من .

از مغازه زديم بيرون. بابا اينا اونقدر غرق بحث بودن كه متوجه غيبت ما نشده و همينجور قدم ن راه خودشون رو ادامه داده بودن. خودمون رو به اونا رسونديم و پس از ساعتي به هتل رفتيم. بايد استراحت مي كرديم ، چون فردا براي ديدن دوسه تا خونه كه بهروز در نظر گرفته بود مي رفتيم . با توجه به اينكه قرار بود نازنين در تعطيلات پيش من بياد و از طرفي دايي اينا و بابا ايناهم به اونجا رفت و آمد مي كردند. بايد ويلايي سه خوابه تهيه مي كرديم.
اينكار ظرف دو روز و خيلي سريع انجام شد، من بايد در دانشكده هنر هاي دراماتيك پاريس تحصيلم روشروع مي كردم. البته قبل از اون بايد به كالجي مي رفتم و زبان فرانسه رو كامل ياد مي گرفتم .هر دوي اينها درجنوب غربي پاريس واقع شده بود .
در شهركي نزديك كه تنها دوازده دقيقه تا دانشكده فاصله داشت ويلايي زيبا و بزرگ اجاره كرديم كه مبله بود . همان روز و پس از تنظيم اسناد اجاره ، ما به اون خونه نقل مكان كرديم . بابا بلافاصه دست بكار شد و سر و ساماني به باغچه كوچك اون داد . من و نازنين هم براي كشف مراكز خريد و مكان هاي مختلف از ويلا خارج شديم و به گشت و گذار پرداختيم .
حدود يه ربع راه رفته بوديم . كه به يه محوطه بسيار زيبا رسيديم . كه با شمشاد هايي بلند لابیرنت ساخته بودند. داخل لابیرنت شديم و كمي قدم زديم . در راهرو هاي مختلف اون نيمكت هايي براي نشستن قرارداده شده بود. ما روي يكي از اونها نشستيم و من سر نازنين رو تو بغلم گرفتم.

هيچكدوم هيچي نمي گفتيم . اما همين سكوت ،دنيا دنيا حرف در خودش داشت

نازنين لحظه اي سرش رو بالا آورد و مستقيم تو چشماي من نگاه كرد.بعد از چند لحظه چشماش رو بست و من لبهام روي لبهاي گرمش گذاشتم.
ما وسط خود خود بهشت بوديم. و در فضاي رويايي اون در حال پرواز عشق .


می بینمت که تماشا نشسته ای مرا - فصل اول : نگاه

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 41 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 40 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 39 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 38 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 37 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 36 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

رو ,، ,نازنين ,مي ,كه ,پاريس ,بعد از ,و به ,اومد و ,رو به ,مي كرديم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گاه نوشته ها skinpack bazaryabi-forosh heyvafamily فراهنر تیدا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. کرمان نيرو توليد سيني کابل خاطرات دانلود زیرنویس فیلم و سریال راه های خانه دار شدن